LE FILLE SUR LA LUNE

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

توسط: ماه‌نشین در تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۰۵، 2:3 وقتی رمز ورود رو می زدم به این فکر کردم که اگه یه دونه کامنت جدید داشته باشم، می نویسم! شبیه اون نوشته ای که می گفت به سمت پل می روم اگر کسی به من لبخند زد خودم را نمی کشم.حرف زیاد دارم و وقت کم چون خوابم میاد. امروز یکم عجیب بود، مثل همه روزا. اشتیاقم به خواب و تخت نذاشت صبح رو ببینم. ظهر رو به تلاش برای ساختن جعبه لایتنر گذروندم و به نتیجه نرسیدم اما فردا درستش می کنم. بعد یکم درس خوندم. و بعد رفتیم خونه مامان بزرگم. با مشکلات و بحث های همیشگی که تو خانواده هست یکم عصبی بودم، ولی خوش گذشت. عمو از شیراز اومده بود و دیدنش بعد از چند ماه واقعا چسبید. وقتی برگشتم خونه یک ساعتی روی تخت افتاده بودم و با گوشیم وقت می گذروندم. با صدرا، مهدیه و زینب حرف زدیم همون دوستای مجازی جدیدم. پریش هم بهم پیام داده بود. از بقیه شون خبری ندارم یعنی حرف نزدیم. یکم هم ناشناس بازی کردیم. داشتم خودم رو دلداری می دادم که عیبی نداره از برنام عقب افتادم که یهو تصمیم گرفتم بلند شم و به کارام برسم. تا نیم ساعت پیش درس خوندم. حدود یک ساعت شد و همین که برنامه های چهار اردیبهشت تیک خورد راضی ام.مشکلاتم با خیلی چیزها و آدم ها حل شده یا حداقل خیلی جدی و وحشتناک نیست؛ امیدوارم فردا بتونم بیشتر بنویسم. LE FILLE SUR LA LUNE...ادامه مطلب
ما را در سایت LE FILLE SUR LA LUNE دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fillesurlune بازدید : 46 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43

توسط: ماه‌نشین در تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۰۵، 18:11 چند وقته که دائما یاد یازده دوازده سالگیم میوفتم و هربار با مرور کردن اون خاطرات می فهمم چه موجود عجیبی بودم! چیزی شبیه یه ابرقهرمان که شکست نمی خورد، یعنی انقدر تلاش می کردم که راهی برای شکست نبود. به آدمی که بودم افتخار می کنم، هرچند اون موقع اصلا نمی فهمیدم کجای دنیام و چه کار بزرگی برای آینده خودم انجام میدم. البته که گاهی بسیار احمقانه و بچگانه هم رفتار می کردم ولی دوران طلایی ای بود.کلاس پنجم دبستان اولین باری بود که با محیط جدیدی به اسم مدرسه غیردولتی آشنا می شدم. روز اول نزدیک بود گم بشم تو ساختمون نسبتا کوچیک مدرسه اما بعدها فهمیدم که من همون روزها خودم رو پیدا کردم. معلم فارسی داشتیم که اون موقع بیست و هفت هشت سالش بود و انقدر باهامون صمیمی بود که از همونجا عاشق ادبیات شدم. یادمه اونجا اولین باری بود که پیله ی رویای قدیمی که از بچگی تو گوشم خونده بودن، دکتر شدن، رو شکافتم و می خواستم معلم ادبیات بشم. کاملا هم جدی بودم اما جدیتم در وجودم نهفته بود و کسی ازش خبر نداشت. اینطور براتون بگم که منه یازده دوازده ساله انقدر آرایه ادبی یاد داشت که خودمم تعجب می کردم، استعاره شاید سخت ترینشون بود، شایدم جناس یا سجع. نمی دونم به هر حال چیزی بود که دوستش داشتم.البته در همین حین از شاگرد اول بودن توی علوم و بقیه درس ها (به جز ریاضی) نمی شه بگذرم. همیشه جز سه نفر اول کلاس بودم. انگار وظیفه ای بود که از دوش برادر بزرگترم به دوش من افتاده بود. همیشه بهترین باش، ساکت باش، درس بخون و مودب باش. کار سختی نبود، در چارچوب موردعلاقه خانو LE FILLE SUR LA LUNE...ادامه مطلب
ما را در سایت LE FILLE SUR LA LUNE دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fillesurlune بازدید : 49 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43

توسط: ماه‌نشین در تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۰۸، 14:36 سلام. چند روز شد؟ نمی دونم حساب نکردم.چقدر حرف دارم برات. البته فقط برای تو و همینجا. انقدر غریبه شدم با بقیه خونه هام... مهم نیست. مشکلم با آدما تقریبا حل شد؛ بعنی من مشکلم با خودم بود با آدمی که توی روابطش بیش از حد خودش رو فدا می کرد و نهایتا معرفتش زیرسوال بود؛ به معنی واقعی کلمه "دوست صمیمی" و "رفیق" رو از زندگیم حذف کردم. از این به بعد یا دوستمی یا یه غریبه. آدما زود جایگزین می شن و دارم با پر شدن جام کنار میارم، من شدم آدم چندم زندگی آدمایی که آدم اول زندگیم بودن و آدم اول زندگیشون بودم. به خودم حق می دم هنوز... پس درسته، حداقل الان درست ترین تصمیمه.گفته بودم یک هفته وقت می دم و اون یک هفته تموم شد. نهایتا حرفی زده نشد چون می دونم که اون ها در شرایطی نیستن که از سمت من هم فشار تحمل کنن. ولی من فشار رو از روی خودم برداشتم. نباید خودمو خسته کنم. درسته زندگیم خالی از آدم شده ولی نباید به خاطر همین آدما اذیت بشم. چهارشنبه می خواستم تنهایی برم کتابفروشی، ولی آخرش با مامان رفتم. چون این روزا تو خونه هم خیلی تنهام و بودن هر کسی یه جورایی دلم رو گرم می کنه. یه کتابفروشی جدید پیدا کردم که عاشقش شدم. دو تا کتاب جدید خریدم. قرار بود they both die at the end رو بخرم ولی اشتباها the first to die at the end رو خریدم. فهمیدم داستان هاشون بهم مربوط نیست و لازم نیست حتما اول اون یکی رو بخونم. یه کتاب زبان اصلی انگلیسی لازم داشتم چون خیلی وقته انگلیسی نخوندم و دارم فراموش می کنم... و کتاب در دنیای تو ساعت چند است، نمایشنامه و یه سری ن LE FILLE SUR LA LUNE...ادامه مطلب
ما را در سایت LE FILLE SUR LA LUNE دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fillesurlune بازدید : 50 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43